پایدار نماند مال بی تجارت زندگی بهادار تعهدی به ضمانت ملل اپلیکیشن پرداخت صاپ در مقابل اعتماد شما؛ مسئولیم خدمات دیجیتال بانک ایران زمین؛ تجربه ای متفاوت
آرشیو اخبار
روز
ماه
سال
پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري پايگاه اطلاع رساني رياست جمهوري اسلامي ايران خانه ملت - خبرگزاري مجلس شوراي اسلامي پرتال جامع قوه قضائيه جمهوري اسلامي ايران logo-samandehi
  • | انصراف
به کانال تلگرام بانک و صنعت بپوندید بانک و صنعت را در اینستاگرام دنبال کنید
شماره: 4669 تاریخ : 1391/03/06-00:00:00
,9,
 خنده بر هر درد بی درمان دواست

خنده بر هر درد بی درمان دواست

این لطیقه های وزین و مغزدار را برای دوستان تان تعریف کنید که آن عزیزان هم بخندند ، اما بینی و بین الله منبع آن را اعلام کنید. با سپاس

خاطر شما مخاطبان گرانقدر برای بانک و صنعت بسیار عزیز است و در کنار کار و تلاش روزانه ، هر از گاهی تلاش می کنیم تا با لطیقه های خوب ، خنده ای بر لبان شما نقش ببندد.

 شخصی الاغش را برای فروش به دست یک دلال سپرد و دلال برای بازارگرمی فریاد می زد که این الاغ از قاطر قوی تر، از شتر پرطاقت تر و از اسب تیزتر و... ناگهان فروشنده جلو آمد و به دلال گفت؛ مرد حسابی! الاغ به این خوبی را چرا بفروشم؟! خودم آن را می خرم!

***

نوکری از اربابش پرسید؛ در تشییع جنازه شما، جلو تابوت راه بروم یا عقب تابوت؟ اربابش که از این سؤال عصبانی شده بود، گفت؛ مرتیکه این چه سؤالیه؟ تو وسط تابوت! باش، مردم خودشون تو رو راه می برند!

زنگ در خانه ای به صدا درآمد، پدر از آیفون نگاه کرد و به پسرش گفت؛ بدو، بدو برو قایم شو، ناظم مدرسه است! حتما یک غلطی کرده ای که آمده سراغت. و پسر به پدرش گفت؛ بابا! تو برو قایم شو! چون امروز به آقا ناظم گفته بودم بابام مرده! مدرسه نمیام!

***


 

 گفتم: یارو رفت بقالی گفت؛ آقا نوشابه بزرگ داری؟ بقال پرسید؛ منظورت نوشابه خانواده است؟ و یارو تا می خواست بگه پ نه... بقاله با عصبانیت گفت؛ پ نه و مرض! این چیه شماها یاد گرفتین و یارو گفت؛ می خواستم بگم پنیر هم می خوام، فروشنده معذرت خواست و پرسید؛ پنیر بسته ای بدم؟ و یارو گفت؛ پ نه، متری بده!

***

  از یارو پرسیدند چرا اینقدر لاغر شده ای؟! گفت؛ توی رژیم هستم! پرسیدند؛ توی چه رژیمی؟ رژیم لاغری؟ گفت؛ نه، رژیم صهیونیستی!

***

 کالسکه ناصرالدین شاه خراب شده بود، رفت پشت در یک مسافرخانه. پرسیدند کیه؟ گفت؛ سلطان صاحبقران، خاقان بن خاقان، شاهنشاه شاهان، ناصرالدین شاه قاجار. صاحب مسافرخانه در را باز کرد با تعجب پرسید؛ پس بقیه کوشن؟!
***

 یارو سوار تاکسی شده بود وقتی به مقصد رسید، از راننده پرسید کرایه چقدر می شود؟ راننده تاکسی گفت؛ 100 تومن، یارو گفت؛ اما من پول ندارم! ولی برای این که مدیون تو نباشم، همان راه را دنده عقب برگرد!

***

می گوید، چرا گردنت رو بستی . می گوید: داشتم با کلید گوشهامو پاک می کردم ، گردنم قفل شد!!

***

زن جوان به شوهر: می دونی که سرویس قاشق و چنگالی که مادرت داده ، نقره نیست.  مرد: مگر تو نقره را می شناسی . زن : نه خیر ولی مامانتو خوب می شناسم.!!

***

یک پرنده با یک دستگاه خودرو تصادف کرد و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد ، خود را در داخل قفس دید و از صاحب اش پرسید، راننده خودرو مرد؟!



ارسال به دوستان با استفاده از:

نظر کاربران

Memory usage: 218
آینده خواندنی است طرح آرامش پست بانک ایران