پایدار نماند مال بی تجارت زندگی بهادار تعهدی به ضمانت ملل اپلیکیشن پرداخت صاپ در مقابل اعتماد شما؛ مسئولیم خدمات دیجیتال بانک ایران زمین؛ تجربه ای متفاوت
آرشیو اخبار
روز
ماه
سال
پايگاه اطلاع رساني دفتر مقام معظم رهبري پايگاه اطلاع رساني رياست جمهوري اسلامي ايران خانه ملت - خبرگزاري مجلس شوراي اسلامي پرتال جامع قوه قضائيه جمهوري اسلامي ايران logo-samandehi
  • | انصراف
به کانال تلگرام بانک و صنعت بپوندید بانک و صنعت را در اینستاگرام دنبال کنید
شماره: 4609 تاریخ : 1391/01/29-00:00:00
,16,
سرگرمی پرمغز  و البته مفید

سرگرمی پرمغز و البته مفید

این مطالب هر 15 روز یکبار منتشر و برروی ستون تحلیل ها قرار می گیردو انتظار داریم با نظرات و انتقادهای سازنده خود ما را یاری دهید و چنانچه مطلب شیرین و پند آموزی دارید برای ما ارسال دارید. ایمیل سردبیر

سردبیری بانک و صنعت در نظر دارد از این پس هر از گاهی با هدف نشاندن خنده بر لبان شما ، سلامتی مخاطبان گرانقدر و انبساط خاطر همه عزیزان، مقوله سرگرمی را در چارچوب انعکاس لطیفه های پرمغز و عبرت

* یارو به دوستش می گفت؛ «نه از خاکم، نه از بادم، نه دربندم، نه آزادم، نه من لیلاترین مجنون، نه شیرینم، نه فرهادم، نه از آتش نه از برگم، نه از کوهم، نه از سنگم...» دوستش گفت؛ «فلان فلان شده، جون بکن بگو بالاخره چی هستی؟!» و یارو گفت؛ «هیچی! فقط مثل تو بدبختم، فقط مثل تو الدنگم»!

**از پشه پرسیدند، چرا زمستان ها پیدایت نمی شود> ؟

پشه در پاسخ گفت: حالا ، نه اینکه تابستان ها خیلی ما را تحویل می گیرند!!

*** یارو عادت داشت ، جلوی همه به پسرش سرکوفت ناپلئون را بزند. یک روزجلوی چند فامیل به او گفت: خاک برسرت کنند. ناپلئون اندازه تو بود، فرماندهی یک تیپ را بعهده داشت ، اما تو چی ؟!

پسر که عصبانی شده بود، گفت: باباجان، ناپلئون هم سن شما که شد ، امپراتور بود ، شما چی ؟!...

****  ببر درنده ای در جنگل راه افتاد و به هر که می رسید، با غرور می پرسید، سلطان جنگل کیست؟  - خرگوش، روباه، سنجاب از ترس گفتند، قربان سلطان این جنگل شما هستیدو او سرمست از غرور  به یک فیل رسید و همان پرسش را کرد و فیل خرطومش را دور کمر ببر حلقه کرد و او را مجکم بر زمین زد.

ببر در حالی که به سختی با درد شدید کمر از زمین بلند می شد با صدایی لرزان گفت: قربان یک آدرس از شما پرسیدم، نمی دانید ، بفرمائید که نمی دانم.!!

*****  گدایی در خانه ای را زد و به پسر صاحب خانه گفت، کمی پول بده، گفت نداریم . گفت کمی نان یا لباس کهنه  بده و پسر گفت نداریم - گدا گفت برو به پدرت بگو بیاید و پسر گفت ، پدرم رفته مجلس عزا ! - گدا گفت به پدرت بگو، کجا رفته ای که عزای واقعی در این خانه است .!!

******  افسر راهنمایی به اتومبیلی که با سرعت در جاده می راند، دستور توقف داد.

به راننده گفت که شما 130 کیلومتر سرعت داشتی و راننده گفت ، قربان 100 کیلومتر بیشتر نبود و افسر گفت، در این جاده 100 کیلومترهم زیاد است و راننده گفت فکر کنم سرعت من 80 کیلومتر یا همان 60 کیلومتر بود. افسر گفت: مواظب باشد این جوری که تو داری سرعت کم می کنی ، از عقب ماشین به تو نزنند.!!

******* پلس هنگام غروب جلوی یک خودروی مدل بالای نو را گرفت و گفت: کارت، گواهینامه، بیمه ، کارت ملی ،معاینه فنی ، فورا  و راننده در حالی که همه مدارک را آماده تحویل می داد،  گفت: واه، جناب سروان این همه مدارک را برای چی می خواهید. و پلیس گفت: بشین تو ماشین و چراغ های راهنما را روشن کند. راننده چنین کرد و دستور داد که چراغ های جلو و عقب و ترمز هم امتحان شود  و همه سالم بودند، پلیس به راننده گفت ، ای شیطون ماشین را تازه خریدی ، پس کو شیرینیش!!

آیا :

می دانید که افراد افسرده باید بیشتر در نور باشند. لباس هایی به رنگ زرد یا لیمویی بپوشند و از سیب ، خرمالو و کدو زیاد استفاده کنند.

                                                                                 موفق باشید - محمدپور

 

 


 



ارسال به دوستان با استفاده از:

نظر کاربران

Memory usage: 192
آینده خواندنی است طرح آرامش پست بانک ایران